کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

ممنون

رفتیم بیرون، میگه فلان خوراکی رو میخام، میگم باشه اگه فروشگاه باز بود می خریم، میگه خداکنه باز باشه به فروشگاه رسیدیم، میگه: فکر کنم حرفمو  شنید *** میگه بعد از ممنون چیه؟ میگم: خواهش میکنم *** میگه فلان کار رو بکنی من میدونم با تو *** با عموهاش طی کرده بودیم که حتما تولدش رو بیان، ولی نیومدن با مامانجونش که حرف میزنه طبق معمول احوال عموها رو میپرسه، میگم: بگو با عموها قهری میگه من...  جمله رو ادا نکرده از من میپرسه چراااااااااااااااااا؟ ***         اخیرا "خدا" در مکالماتش کاربرد بیشتری داره: خدا رحم کرد، خدا رو شکر، خدایا شکرت و ... *** میخایم بری...
31 شهريور 1394

"ق" مثل ...

با عروسکش بازی میکنه، انگار عروسکش داشته می افتاده، که مامانش نذاشته، میگه: خدا رحم کرد **** داره بالا و پایین میپره، گیر داده که مامانجون هم باهاش همین بازی رو بکنه!! مامانجون میگه: من نمیتونم میگه: بگو "یا حسین" چیزی نمیشه **** گفته بودم که که "ق" و "گ" رو نمیگه بهش میگم بگو:ق   میگه اِ       میگم: ق، ق، مثل قوری     میگه:اِ، اِ ، اوری میگم:خب ق، ق مثل قرمز        میگه: اِ، اِ ، اِرمز و ... میگم: بگو گل، میگه گل   میگه بگو گلدون، میگه        &nbs...
16 شهريور 1394

غیر مستقیم

بهش میگم بخواب ببینیم کی زودتر خوابش میبره، من یا تو     میگه: بابا (آقای پدر اصولا زودتر از ما خوابش میبره، یا حداقل سکوت میکنه ) *** خاله براش عروسک خریده، اول بهش میگه اسم عروسکه "سحره"، ولی بعد تغییر نام میده به "باران" از اونجا که تلفظ "ر" براش سخته چندبار اول که ازش پرسیدیم میگفت اسمش سحله، بعد که تاکید (البته شما بخونید شیطنت)خاله اش رو میبینه، دیگه هرکی ازش می پرسه اسم عروسکت چیه، میگه: از خاله بپرس *** بهش میگم با بابا ناهار خوردی؟؟      میگه: آره، دیگه جیغ نزنی هااااااااااااااا (یادم میاد دیروز که بهش تاکید میکردم با آقای پدر ناهارش رو...
8 شهريور 1394
1